بارانِ مهر

بـاران مهـــر
در بارش باران مهرت
وز تابش مهر فروزانت
جان می گیرد
ذرات مرده ام
و آمیزه ای از شادمانی و رضا
روان می شود
در رگ های تن خسته
کالبد بی روح
و روان افسرده ام
*
تنهایم مگذار
در غروب غريبانه ام
ای آشناتريني كه هميشه
به نام تو سوگند خورده ام
و هر گاه به خانه ات
به زيارت آمده ام
غم آورده و
شادی برده ام .
---------------------------------------------------------
علیرضا چخماقی
دیدگاه ها (۳)

خورشید خراسان

اذن دخول

عطرِ خمین

پیامِ پاییز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط